شبکه چهار - 28 آذر 1399

گفتگو در نسبت دین با عرفان وفلسفه - قسمت دوم-( گعده معرفتی در "تقریب مسالک شیعی")

نشست " منطق اکتشاف عرفان دینی"_ با اساتید حوزه ودانشگاه_ پژوهشگاه فرهنگ واندیشه _ حوزه علمیه قم _ ۱۳۹۸

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خدمت شما عرض کنم که دوستان خسته شده‌اند و می‌خواهم وقت شما را کم‌تر بگیرم. ولی بعضی نکات و بعضی از سوالات چند نفر از دوستان به نظر من ربطی به عرائض ما نداشت یا به دلیل عدم دقت در عرائض بنده بود. اما بعضی از آن‌ها و از جمله بعضی از نقدهایی که شد کاملاً ناظر بود. من از آخر شروع می‌کنم و به اول می‌روم. حاج‌آقای اسدی‌نسب فرمودند ما در ارزیابی شهودات عرفا ملاکی غیر از کتاب و سنت نداریم. باید به آن‌ها عرضه کنیم و اگر خلاف آن نبود می‌پذیریم. بنده این را در عرائض خود عرض کردم و گفتم حتی بعضی‌ها تعابیری دارند که می‌گویند در حوزه‌ی نظر و عمل بدعت یعنی چه؟ یعنی مخالفت با نص یا منابع شریعت یا چیزی که در شریعت نیست را به شریعت نسبت دادن؟ ما این دو را می‌پذیریم. اما اگر همان‌طور که فرمودند مسئله‌ی تکسر زبان باشد. ایشان می‌فرمایند حتی حرف ابن عربی هم اگر درست از موضع همذات‌پنداری و سمپاتی نگاه کنی و قرائن عقل را در نظر بگیری به این معنی نیست و این هم توجیه دارد و کس دیگری هم با ادبیات دیگری گفته است. به همین دلیل من می‌گویم در بخش مهمی از این مباحث نزاع صغروی است. اگر واقعیت روشن بشود که یک عارف بزرگی کشف و شهودی کرده و آن را به طور قطعی به آیه‌ی قرآن نسبت می‌دهد این منافاتی با قرآن کریم و حجیت نص یا ظاهر بدون هیچ قرینه‌ی خلاف ظاهر ندارد؟ خب بحث همان صغروی است که عرض کردیم. دعوایی بر این نیست. یعنی یک نفر می‌گوید عرفان من قرآنی است. این بحث که عرفان و برهان و قرآن یک چیز را می‌گویند، اگر ثابت شد که دعوایی نیست. چه چیزی تازه‌ای در این بحث بود؟ اولاً من عرض کردم که آمده‌ایم تا از رفقا سوال مطرح کنیم. ثانیاً در عین سوال به نظرم دو، سه چیز تازه‌ای مطرح شد که یکی همین بود که اساساً سوال چگونه مطرح بشود؟ چون شما می‌دانید که بخش مهمی از پاسخ در نحوه‌ی طرح سوال است. اصلاً بعضی وقت‌ها سوال غلط است. بعضی‌ها فکر می‌کنند فقط جواب‌ها غلط است. گاهی سوال غلط است. سوال غلط سوالی است که ضامن پیش‌فرض‌هایی است که آن‌ها را قطعی تصور کرده در حالی که همان‌ها غلط هستند. یعنی شما یک چیزی را به عنوان مبنا در نظر گرفته‌ای و مسبوق به آن سوالاتی مطرح می‌کنی در حالی که خود آن مشکل دارد. خود آن پیش‌فرض غلط است. اگر سوال این بود که ما دعوای برهان و عرفان و قرآن داریم و این قابل جمع نیست یا اشکال مبنایی هست یا نیست، شما بر اساس هر کدام از این‌ها سوال مطرح کنی به پاسخ‌های متفاوت می‌رسی. اصلاً سطح بحث عوض می‌شود. لحن بحث عوض می‌شود. عرض کردم. این آقا گفت نگویید تکفیری و افراطی و تفریطی و ما هم نمی‌گوییم. مثل این که دست یک نفر شکسته بود و رفت پیش دکتر و از آن عکس گرفت. به او گفتند می‌خواهی این را فتوشاپ کنم که دکتر نفهمد دست تو شکسته است. دست تو شکسته است. داخل حوزه‌ی شیعه، عالم بزرگ شیعه، عالم دیگر شیعه را تکفیر می‌کند. چطور می‌گویید نیست؟ وقتی می‌گوییم افراط و تفریط را کنار بگذار یعنی ما جنبه‌های افراطی در هر دو جریان داریم. گفتم آن طرفی که همه‌ی این‌ها را جاهل و بی‌سواد می‌داند که این‌ها اصلاً فلسفه و عرفان نمی‌دانند. خود فرد 20 سال است که فلسفه درس می‌دهد و عرفان می‌داند. اشکال او وارد است. این طرف هم به آن طرف می‌گویند این‌ها کلاً کافر هستند و این‌ها دهری‌مشرب هستند. ما گفتیم این دو جنبه‌ی افراطی و این دو ادبیات افراطی را باید کنار بگذاریم تا بتوانیم یک بحث طلبگی بکنیم. حالا می‌گویید کلمات افراط و تفریط را نگویید. برای چه نگوییم؟ هست. اصلاً مشکل همین است. چرا تعارف می‌کنیم؟ کسانی قائل به یک نوع معنویت سکولار هستند. بعضی از آن‌ها می‌گویند و بعضی از آن‌ها حقه‌باز هستند و نمی‌گویند. باید بگویی شفاف کن. بحث علمی به معنی شفافیت است. اولین شرط علمی بودن یک بحث صداقت و شفافیت است. بله، یک وقتی می‌خواهی به کسانی برچسب بزنی، توهین بکنی، نسبت غلط بدهید که آن فرق می‌کند. اما شفافیت شرط علمی بودن بحث است. ما می‌خواهیم سوال درست طرح بشود. به سمت تکفیر و تجهیل نرویم. می‌خواهیم بفهمیم دغدغه‌ی دو طرف چیست. من سعی کردم دغدغه‌‌های مثبت دو طرف را دوباره مطرح کنم و همچنان چند سوالی که کردم برای من سوال ماند. یعنی تقریباً جز یک نفر از دوستان که اشاره‌ای کردند. من دلم می‌خواهم با ایشان بحث کنم که البته فرصت نیست. بقیه تقریباً به سوالات جواب ندادند. البته نکات بسیار قابل استفاده‌ای مطرح شد ولی جواب این سوالات نبود. فرمودید عرفان اهل بیت(ع) هم مثل فقه اهل بیت(ع) اقتصاد و سیاست است. یعنی ما برویم از منابع اهل بیت(ع) نکات عرفانی را صید کنیم و بعد بیاییم و نظام‌سازی بکنیم. این قابل قبول است. چون وقتی شما می‌گویید یک تصور از فقه اهل بیت(ع) دارند، این عنوان‌ها در صدر اسلام به این شکل که نبوده است. اصلاً شما می‌دانید که ضمام تقسیم علوم در دست مقسم است. چون کل آن اعتباری است. تقسیم علم و مفهوم این که نظام علمی چیست به هدف معتبر بستگی دارد. شما همین الان می‌توانید علوم را به شیوه‌های مختلف تقسیم کنید. مثلاً خود بنده یک وقتی معتقد بودم به جای این که حکمت را منشأ تقسیم علوم بگذاریم اگر تربیت را بگذاریم به اهداف انبیا نزدیک‌تر است که آن وقت حکمت هم جزئی از آن می‌شود. آن وقت به همه‌ی علوم نظری و عملی هم قابل وصل است. با فلسفه‌ی خلقت انسان هم که در قرآن تصریح می‌کند کاملاً سازگار است. حالا من می‌توانم این تعبیر را بگویم و علوم را با این معیار به شیوه‌ی دیگر تقسیم بکنم. شما که می‌فرمایی نظام فقه اهل بیت(ع) داریم مگر تقسیم ابواب فقه کار اهل بیت(ع) بوده است؟ نه. یک تقسیم‌بندی بوده است. مثلاً مرحوم علامه‌ی حلی به چهار قسمت تقسیم می‌کند و همین‌طور می‌ماند. آن تقسیم‌بندی درست است ولی برای اهدافی است که مد نظر ایشان است. یعنی ما از یک جهت به عقا و عقود تقسیم بکنیم و این درست است اما از یک جهت دیگر اگر شما بخواهی یک کار دیگری با فقه بکنی این تقسیم کافی نیست. اگر شما بخواهی با فقه در قرن بیست و یک میلادی نظام‌سازی و تمدن‌سازی بکنی دیگر آن تقسیم چهارگانه کافی نیست. به ده شکل می‌توان فقه را تقسیم‌بندی کرد. اگر منظور شما این است، ناظر به مشکلات بیرونی و روش‌شناسی‌هایی که قابل اجتهاد هستند حتماً ما می‌توانیم نظامات فقهی متعددی داشته باشیم که همه هم قابل انتساب به اهل بیت(ع) باشند. عرفان هم همین‌طور است. اما یکی، دو نفر از دوستان گفتند عرفان اهل بیت(ع) را تعریف نکردید. عرفان اهل بیت(ع) یعنی آن سنخ گزاره‌های توصیفی و توصیه‌ای ناظر به تهذیب و رشد روحانی و معنوی است که البته آثار اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی هم دارد به شرط این که با متد درست قابل استناد به سنت اهل بیت باشد. کجای این مبهم است؟ از عرفان اهل بیت(ع) باید چه چیزی را توضیح بدهیم؟ مگر این که این‌جا یک سابقه‌ای داشته باشید که من در جریان نیستم. چون یکی از دوستان فرمودند این‌جا راجع به عرفان اهل بیت(ع) سه، چهار نوع تعریف شده است. در این صورت باید آن‌ها را بگویند که من بفهمم آن تعریف‌ها چیست. آن‌چه که ارتکاز عمومی است این است که وقتی از عرفان اهل بیت(ع) و فقه اهل بیت(ع) و عقاید و کلام اهل بیت(ع) می‌گویند  یعنی آن چه که در سنت هست و سنت هم که معلوم است شامل چه چیزهایی است. در مورد روش استنباط از سنت هم باید بحث کنیم. یک جا گیر پیدا می‌کند و آن هم همین‌ جایی است که ما می‌گوییم شما دائم در حوزه‌ی عقل و نقل می‌گویید ما تمام کشفیات را به عقل و نقل ارجاع می‌دهیم یک جاهایی گره دارد. می‌گویی بزرگان چه گفته‌اند؟ بزرگان شما غیر از بزرگان بنده هستند؟ بزرگان ایشان غیر از بزرگان شماست؟ ملاصدرا تا 5 قرن پیش نبود. جزو بزرگان نبود. بوعلی برای یک عده‌ای جزو بزرگان بوده و هنوز هم هست. برای یک عده‌ی دیگری شیخ اشراق جزو بزرگان است. بزرگان چیست که می‌گویید؟ اگر در عرفان آتوریته تعریف می‌کنی باید برای این آتوریته حجت داشته باشی. ما این آتوریته را با احتجاج برای انبیا و رسولان الهی قائل هستیم که البته آن‌جا باید با منکر نبوت عامه و خاصه بحث کرد. اما وقتی از بزرگان می‌گویید چیزی را اثبات نمی‌کند. چون برادر ما فرمودند که بالاخره ما در هر فنی بزرگانی داریم و نمی‌توانیم بزرگان را رد کنیم. کسی نگفت بزرگان را رد کنید. خود بزرگان با همدیگر دعوا دارند. اصلاً ما از بزرگان یاد گرفتیم که همدیگر را قبول ندارند. لذا آن‌جا باید شاخصی داشته باشیم. فرمودند که نظام عرفان اهل بیت(ع) به این معنا هست. بله، صید بکنید. یک محکماتی دارد، یک متشابهاتی دارد، آقای نظام فقهی است. قابل اجتهاد هست، قابل اختلاف هم هست. در عرفان و اخلاق و فقه این‌طور است ولی همه باید در زمین اهل بیت(ع) بازی کنیم. زمین اهل بیت(ع) یعنی چه؟ الان آن دیدگاه را عرض می‌کنم. اگر حدیث متواتری پیدا کردید، در مورد یک موضوعی آیات صریحی پیدا کردید که با بعضی از محکمات بعضی از نحله‌های عرفانی سازگار نیست دیگر بازی در نیاوری. بگویی لا ادری. نمی‌دانم. یا بگویی قطع نقلی و ظن عقلی داریم. خیلی خوب. این بحث قطع و ظن که کدام عقلی است و کدام نقلی است و این که آیا تعارض آن‌ها قابل حل است یا غیر قابل حل است، یا این که اصلاً تعارض است یا تزاحم است، تعارض مفهومی است یا تعارض وجودی است، در همه‌ی حوزه‌ها صورت می‌گیرد. شما مگر در مکاتب مختلف فلسفی و عرفانی نحله‌های مختلف ندارید؟ الان انواع و اقسام مارکسیزم را داریم که هیچ کدام همدیگر را قبول ندارند. لیبرالیزم همین‌طور است. ما هم یکی هستیم. چطور اختلاف بین فقهای شیعه، مفسرین شیعه، متکلمین شیعه قابل فهم است؟ چرا اختلاف بین عرفای شیعه قابل فهم نباشد. این دعوا جدید نیست؟ همین «زهاد سمانیه» را در نظر بگیرید. باید پشت هر عرفان عملی یک عرفان نظری قوی باشد. حالا منظور ما از عرفان نظری، اصطلاحات نیست. ولی باید برای حرفت برهان داشته باشی و الا چطور عرفان سلوک عملی می‌کنی؟ همین «زهاد سمانیه» که همه اسم او را برده‌اند. شما ببینید در این‌ها چند نوع جانور است. اصلاً این‌ها با هم قابل جمع نیستند. یکی مثل «ابومسلم حولانی» رفته طرف معاویه و علیه امیرالمؤمنین علی(ع) اعلان جنگ داده است. یک آدم حقه‌باز است که جزو زهاد سمانیه است. یکی مثل جناب «خواجه ربیع» مشهد ماست که به امیرالمؤمنین علی(ع) می‌گوید من نمی‌دانم این جنگ‌های داخلی که شما به راه می‌اندازی درست است یا غلط است. شما را قبول دارم و شما را دوست دارم ولی در کار شما شک دارم. عارفی هست که قبر کنده است. می‌گوید من در این جنگ‌های داخلی شرکت نمی‌کنم. جنگ خارجی با کفار اگر هست من را بفرستید. حضرت امیر(ع) هم می‌گوید خیلی خوب، اگر جنابعالی خیلی عارف تشریف دارید به مرزهای خراسان برو و با کفار بجنگ و لازم نیست در جنگ‌های داخلی باشی. تا آخر عمرش هم قبر کنده است. در «معجم رجال حدیث» دیدم «مرحوم خویی» راجع به این خواجه ربیع صحبت می‌کند و می‌گوید قضیه‌ی کربلا را به ایشان خبر دادند که یزید، حسین(ع) را کشت. یک چیزی در این مایه‌های «الی الله ایابهم و علی الله حسابهم...»، می‌گوید. یعنی ما داوری نمی‌کنیم. ما عارف هستیم. یعنی نزدیک به همین حرفی که می‌گویند حسین رضی الله عنه به دست یزید رضی الله عنه کشته شد و خدا از هر دوی آن‌ها قبول کند. این هم عرفان است. این هم یکی از زهاد سمانیه است. نقل هم می‌کنند که امیرالمؤمنین علی(ع) به ایشان ارادت داشت و وقتی که امام رضا آمدند به زیارت قبر او رفته‌اند. من اصلاً نمی‌دانم این حرف‌ها چقدر راست است و چقدر دروغ است. یکی هم «اویس قرنی» است که آن عرفان نظری اوست و آن هم عرفان عملی اوست که به جنگ صفین آمده و در کنار امیرالمؤمنین علی(ع) در جنگ جمل در جبهه شهید شده است. از همان موقع امام صادق(ع) راجع به «سفیان صوری» چه می‌گویند؟ راجع به «حسن بصری» چه می‌گویند؟ حسن بصری که به این طرف و آن طرف می‌رفته از اهل بیت(ع) هم حرف می‌زده است. نقل می‌شود یک جمعی از اهل سلوک و اهل عرفان پیش امام صادق(ع) آمده‌اند و می‌گویند جعفر صادق این را گفته است. امام صادق(ع) را نمی‌شناسند و جلوی خود امام صادق(ع) این را می‌گویند. امام صادق(ع) می‌گوید چه گفته است؟ می‌بیند 7، 8 نسبت دروغ در حوزه‌ی احکام و غیره به ایشان داده‌اند. همین جریان و تیم «سفیان صوری» این کار را می‌کنند. امام صادق(ع) از او می‌پرسند شما این جعفر بن محمدی که می‌گویند این حرف‌ها را زده می‌شناسی؟ گفت نه، نمی‌شناسم. بعد می‌فرمایند بگویید ایشان این‌طور گفته و آن‌طور گفته است. بعد بیرون که می‌روند صحابی امام صادق(ع) می‌گوید آقا چرا خودتان را معرفی نمی‌کنید؟ می‌گوید اگر من همین الان خودم را معرفی بکنم به من می‌گوید نه‌خیر، امام صادق(ع) این را گفته است. جالب است. می‌گوید رفتم از آن‌ها پرسیدم. آن‌ها هم اهل کشف و شهود بودند. از اهل ریاضت بودند. از آن‌ها می‌پرسد شما جعفر بن محمد را می‌شناسید؟ گفتند نه. گفت همین بود که گفت من این‌ها را نگفته‌ام. گفت بی‌خود گفته که نگفته‌ام. گفت برای چه؟ گوش کنید. گفت برای این که کسی که به ما گفته جعفر بن محمد این‌ها را گفته از نظر ما صد درصد حجت است. او سفیان صوری است. او گفته که جعفر این را گفته است. این بحث و نزاع از همان موقع هست. چطور می‌گویید ما نمی‌دانیم عرفان اهل بیت(ع) چیست و آن را تعریف کنید. البته عنوان را حاج‌آقا فرمودند. اصلاً عنوان بحث من همین بود که خودم گفتم. حاج‌آقا عنوان را فرمودند و من هم به ایشان زنگ زدم که منظور شما از امکان‌سنجی چیست و منظور شما از منطق اکتشاف چیست؟ آیا در حوزه‌ی معرفت‌شناسی با این تجربه‌ای که می‌گویند بحث می‌کنید؟ یکی از دوستان گفت غربی‌ها فلان هستند. معلوم است. اصلاً ما چیزی به نام فلسفه‌ی غرب نداریم. فلسفه‌های غرب هستند. همه علیه هم روییدند و متولد شدند. ما این‌جا اسم بردیم. یکی از دوستان گفتند باید اسم ببرید. ما اسم بردیم. من گفتم به عنوان نماد عرفان دو عبارت از «تمحید القواعد» عرض می‌کنم و به عنوان کسانی که به عنوان منادیان عرفان اهل بیت(ع) شناخته می‌شوند عمدتاً همین جریان است. ایشان از مکتب خراسان گفتند. نظر آن‌ها را عرض کردیم. آن هم که گفتیم این‌ها می‌گویند و آن‌ها می‌گویند برای این بود که نمی‌خواستم اسم ببرم. «منطق اکتشاف علمی» کتاب چیست؟ برای «پوپر» است. چطور متوجه نشدید و می‌گویید منظور شما از آن‌ها و آن‌ها کیست؟ کتاب «منطق اکتشافی علمی» از «پوپر» راجع به علوم تجربی این را می‌گوید. من می‌گویم شما از این‌ها که دیگر نمی‌توانی توقع داشته باشی. با این معیار شما به دنبال منطق اکتشاف علمی در حوزه‌ی عرفان نباید باشی. در حوزه‌ی علوم تجربی نیستند چه به عرفان برسد. حالا اسم آن‌ها را هم بردم. یکی فرمودند در تمایز علوم سنجه‌های قدما کافی نیست. من نه می‌گویم کافی هست و نه می‌گویم کافی نیست. باید بگویی برای چه چیزی کافی است؟ بنده عرض می‌کنم تمام علوم قابل تقسیم‌بندی مجدد هستند. طبقه‌بندی علوم که توقیفی نیست. بسته به هدف شما می‌توانی دوباره علوم را طبقه‌بندی کنی. فارابی یک طبقه‌بندی جدید از علوم ارائه داده و خودش هم گفته چرا. یک دغدغه‌ای داشته که در طبقه‌بندی قبلی رعایت نشده است. ما در قم هم گفتیم و بعضی از آقایان عصبانی شدند. بعد که خصوصی به آن‌ها می‌گوییم همان‌ها را قبول دارند و می‌گویند نه، این‌ها درست است. می‌گویم ما که عمومی همین را گفتیم و خصوصی هم به خود شما می‌گوییم و خود شما هم می‌گویید این‌ها را قبول دارید. اصلاً ابواب فقه هم توقیفی نیست. احکام آن توقیفی است. بستگی به این دارد که دغدغه‌ی شما چیست و چطور اصل و فرع می‌کنی. فرمودند ملا صدرا کلاً کشف شده و تمام آثار آن منتشر شده است و شما چطور می‌گویی که هنوز کشف نشده است. من نگفتم آثار او کشف نشده است. من گفتم هنوز بسیاری از لوازم معرفت‌شناسی صدرایی در بسیاری از علوم انسانی و اجتماعی کشف نشده و مورد بحث قرار نگرفته است. همین اتحاد عاقل و معقول با تقریر صدرایی در حوزه‌ی تعلیم و تربیت چقدر اثر دارد؟ شما به من بگویید. کشف شده است؟ چقدر کشف شده است؟ چند کتاب است؟ شاید کتاب جدیدی در این حوزه‌ها نمی‌آید که من نبینم. در حوزه‌ی روانشناسی چه آثاری دارد؟ در حوزه‌ی فلسفه‌ی اخلاق و بعد از طریق فلسفه‌ی اخلاق در فلسفه‌ی حقوق، از طریق فلسفه‌ی حقوق در فلسفه‌ی سیاست و فلسفه‌ی اجتماع، آیا این‌ها بحث شده است؟ من نمی‌گویم درست است. من می‌گویم خیلی جای بحث هست. فرمودند علم حضوری قابل انتقال است. علم حضور من و تشنگی خودم را به تو می‌گویم. آقا علم حضوری او به تشنگی خودش است. من تعجب می‌کنم. مثل این که نمی‌دانند معنی علم حضوری چیست. ایشان فرمودند تو می‌گویی علم حضوری قابل انتقال نیست. اولاً ما که نگفتیم. این جزو مسلمات بحث است. قابل انتقال هست اما هیچ کس نمی‌تواند به نفس دیگری و قوای آن اشراف داشته باشد. ایشان می‌گوید تو تشنه هستی و علم حضوری داری. تو بگو من تشنه هستم. من هم می‌فهمم آب نخورم تشنه می‌شوم پس من علم حضوری پیدا کرده‌ام. فرمودند کلیدواژه‌ی آن‌ها و آن‌جا چیست که جواب آن را دادم. آن‌ها یعنی «تمحید القواعد» که به عنوان شاهد مثال عرفان نظری و جریان خراسانی که فرمودند به عنوان جریان مدعی مکتب اهل بیت(ع) که می‌گوید صدرا و ابن عربی هیچ کدام عرفان اهل بیت(ع) نیستند. منتطق اکتشاف هم که گفتم از پوپر حرف می‌زدم. دیگر من راجع به کس دیگری غیبت نکردم که از نظر شرعی خلاف باشد. فرمودند یک معیار برای عرفان اهل بیتی شاید جمعی بودن یا نبودن آن است و ما در عرفان سکولاریزم پنهان هم داریم. اصلاً عرفان یکی از بهترین ابزار برای توجیه مذهبی سکولاریزم همیشه بوده و هست. از سکولاریزم در حوزه‌ی عبادات که تکلیف ساقط است، ما در عالم محو هستیم و تکلیفی نداریم. یعنی حتی آن‌جا سکولار می‌گوید در مورد عبادت هم خودم عمل می‌کنم. توقیفی نیست و اصلاً مشابه شریعت نیست. این جریان‌های انحرافی عرفان که تا همین الان هم هستند نماز و روزه را قبول نمی‌کردند. همین الان هم بیشترین طرفدار را جریان عرفان انحرافی دارد. یعنی بدون تکلیف و وظیفه به دنبال آرامش معنوی هستند. بدون علم و عمل می‌خواهند خوش باشند. الان هم همین است. پس این جمعی بودن که فرمودید هم جزو آن هست. شما به منابع اهل بیت(ع) رجوع کنید. اهل بیت(ع) چه چیزی را معیار دانستند؟ روایات اهل بیت(ع) چه برای عرفان و چه فلسفه و چه فقه و چه هر چیز دیگری چیست؟ اهل بیت(ع) چه چیزهایی را معیار دانسته‌اند؟ عقل را گفته‌اند و توضیح هم داده‌اند. بر خلاف این که بعضی از دوستان می‌گویند عقل در روایات هم فقط عقل کیهانی و هستی‌شناختی و متافیزیک است. اصلاً این‌طور نیست. اتفاقاً روایات عقل اهل بیت(ع) را من یک وقتی تقسیم‌بندی کردم. در یک مقاله‌ای در دانشگاه شهید بهشتی آوردم و گفتم این روایات در باب عقل متافیزیک است که از «کانت» به بعد غرب به طور علنی این را قبول ندارد. این که می‌گوییم غرب به معنی کل غرب است. گفتمان حاکم بر علوم انسانی غرب است. نه این که در غرب هیچ کس نیست که کانتی نباشد. فضای حاکم بر علوم انسانی و فلسفه و الهیات آن است. یک روایات عقلی در حوزه‌ی اخلاق داریم. مثلاً چرا می‌گوید حریص عاقل نیست؟ اتفاقاً طبق منابع نظام سرمایه‌داری عاقل به معنی حریص است. ایثار به معنی حماقت است. چرا در روایت می‌گوید حریص عاقل نیست؟ چرا می‌گوید حسود نیست و این خلاف عقلانیت است. پس یک عقل در حوزه‌ی اخلاق است. اما یک عقل در حوزه‌ی سوم که این‌جا هر وقت راجع به آن حرف می‌زنیم می‌گویند عقل ابزاری و عقل معاش ارزش ندارد و عقل جزئی است و عقل حمار است. این‌ها اگر ارزش نداشت ما هزاران روایت ناظر به مقوله‌ی عقل ابزاری و عقل معاش و همین عقل اجتماعی و عقل سیاسی و عقل حکومت و عقل مدیریتی نداشتیم. همین عقل معاش که این‌ها می‌گویند عقل مدرن است. مشکل در این است که آن‌ها عقل معاش را بدون عقل معاد آوردند. چرا شما عقل معاش را حذف می‌کنید؟ در عرفان اهل بیت(ع) عقل معاش هست. در آن تجربه هست، وحی هم در آن هست. همه‌ی این‌ها هست. رجوع کنید و ببینید. کلاً اهل بیت(ع) یکی برای عزاداری و زیارت شده‌اند و یکی هم برای چند صد حدیث که مربوط به طهارت و نجاست است و بقیه منبر شده است. با بقیه‌ی آن مثل منبر برخورد می‌شود. البته الان کتاب‌های خوبی می‌آید. آن بحثی که ما راجع به درس خارج فقه کردیم که در قم و نجف و اصفهان شما کجا هستید؟ همین الان در حوزه‌ی معماری و شهرسازی چقدر کتاب می‌آید که پر از فلسفه‌ی اخلاق است؟ همین آهن و سیمان را می‌گویم. مدام راجع به حقوق و فلسفه حرف می‌زند. من هر وقت این کتاب‌ها را باز می‌کنم به گریه می‌افتم و از فشار اعصاب کتاب را می‌بندم که نخوانم. این همه آیات و روایات داریم. ما پنج کتاب درست در حوزه‌ی معماری و شهرسازی و فلسفه‌ی معماری و شهرسازی و حقوق و اخلاق آن نداریم. در حالی که من هر بار سراغ قرآن یا روایات می‌روم بدون استثنا تعداد زیادی از این‌ها را می‌گویم که اصلاً انگار راجع به معماری و شهرسازی آمده است. به همین سبک علمی دقیق است. بعد از چهل سال یکی می‌گوید این بانک ربوی است و یکی می‌گوید این بانک ربوی نیست و حکومت بلاتکلیف است. این‌ها برای آن است که این بحث‌ها دقیق نمی‌شود. وقتی شما درست بحث نکردی سکولاریزم زمینه پیدا می‌کند. سکولاریزم وقتی است که حکم شرعی معلوم نیست. یعنی وقتی بحث شرعی نمی‌شود زمینه برای سکولاریزم پیدا می‌شود. من قبول دارم که سکولاریزم پنهان در عرصه‌ی عرفان داریم و راه حل آن را هم عرض کردم. جناب آقای شاکری فرمودند که چیز دیگری بود. من توضیح دادم که آن‌چه که منظور نظر من بود همین چیزی بود که گفتم. وقتی در مورد امکان‌سنجی عرفان اهل بیت(ع) بحث می‌کنیم به این سوال جواب می‌دهیم که آیا یک عرفانی متصف به صف منتسب به اهل بیت(ع) هست یا نیست؟ پیش‌فرض ما این است که هست. و پیش‌فرض این جلسه آن است که کسانی به نام عرفان اهل بیت(ع) مدعی هستند که امثال ابن عربی و ملا صدرا عرفان اهل بیتی ندارند. موضوع همین است. امکان‌سنجی به این معنی است. ما که در امکان بحث نداشتیم. در معنا و مفهوم امکان که بحثی نیست. اگر کسی سوال دارد بپرسد ولی فرمودند در باب منطق اکتشاف صحبت کنیم. یک رکن مهم منطق اکتشاف همین است که عرض کردم. سوال این بود. این آقا فرمودند که در سطح عرفای متوسط و پایین که من بگویم اولاً عارف پایین و بالا را شما از بیرون می‌فرمایید. این تشخیص جنابعالی است که کدام عارف پایین است و کدام عارف بالاست. ثانیاً این که همان عارف بالای بالا چه؟ صحبت بر سر کشف و شهود ابن عربی است. صحبت بر سر مکاشفات ملا صدرا است. دعوای این‌ها بر سر آن‌هاست. یک سالک جزئی و کسی که در عرفان نظری صاحب نظر نیست که در مورد خود بحثی ندارند. این‌ها راجع به آن‌ها بحث می‌کنند. راجع به آن‌ها می‌گویند خلاف صریح آیه و حدیث است. باید در مورد آن بحث بکنید. فرمودند این عنوان برای یک جلسه نبود و چندین جلسه می‌خواهد. صد درصد درست است. یک نکته‌ی مهمی که یکی از برادران فرمودند که این کاملاً ناظر به عرائض بنده بود این است که فرمودند برای داوری در باب شهود معیار عقلی داده شده است. همان‌طور که برای داوری در مورد وحی ما داور عقل داریم. این خیلی نکته‌ی مهمی بود. فرمودند شما می‌گویید راجع به کشف و شهود یک عارف معمولی عقل نمی‌تواند داوری کند. بعد گفتند چطور می‌گویند عقل راجع به قرآن داوری کند؟ ببینید داوری چند نوع است. یک وقت شما داوری می‌کنید در یک حدی که من این کشف تو را خلاف قطعی برهان ندیدم. این یک مقام است. شما به هر عارفی می‌توانی این حرف را بزنی. ولی وقتی با قرآن یا با نبی حرف می‌زنی حد مسئله‌ی شما این نیست. حد مسئله‌ی شما این است که تو داری از طرف خدا با من حرف می‌زنی؟ خدایی که من نه می‌بینم و نه صدایش را می‌شنوم. تو الان صدای او را شنیدی؟ تو او را دیدی؟ تو از طرف او به من دستور می‌دهی؟ راجع به مرگ و زندگی و کل همه چیز من و جان و مال و ناموس من تصمیم می‌گیری؟ این‌جا خیلی فرق می‌کند که شما در برابر نبی چه بگویی. ضمن این که کسانی که این اشکال را مطرح کردند عین مسئله را به اصل نبی منتقل کرده‌اند. اتفاقاً محل نزاع آن‌ها همان‌جا است. می‌گویند شما اگر با عقلی که آن‌ها می‌گویند به سراغ نه فقط عرفا بلکه به سراغ انبیا بروید نمی‌توانید تسلیم آن‌ها بشوید. یعنی عقل اجازه‌ی تسلیم در برابر هیچ کس را به شما نمی‌دهد. آن‌ها می‌گویند ما اصل دین را به همین دلیل قبول نداریم. به همین دلیل ما بی‌دین هستیم. اگر بگویی این‌ها آدم‌های خوبی بوده‌اند قبول است. اگر بگویید مصلح بوده‌اند قبول است. اگر بگویید عدالت‌خواه بوده‌اند قبول است. اگر بگویید مربی اخلاق بوده‌اند قبول است. اما وقتی می‌گویید این‌ها از طرف خدا حرف می‌زنند ما دیگر قبول نمی‌کنیم. یعنی چه که از طرف خدا حرف می‌زنی؟ لذا قرآن هم می‌گوید دائم به همه‌ی انبیا می‌گفته‌اند از طرف خدا حرف می‌زنی؟ اگر نمی‌گفتی از طرف خدا هستی جای تو روی سر ما بود. تو که آدم محترمی بودی. چرا این ادعا را کردی؟ به نظر من این هم نکته‌ی مهمی است. یعنی این مربوط‌ترین مسئله به نظر من بود.

البته این‌جا باید یک تفکیکی بشود. ما عقل مصباح و عقل مفتاح و عقل معیار داریم.

بله. این اسم‌ها را ما روی آن می‌گذاریم.

ائمه‌ گذاشته‌اند. می‌خواهم بگویم در عقل مفتاح در مقام پذیرش و در عقل مصباح در مقام فهم هستیم. اما عقل معیار آن حوزه‌ی دین به معنای علم نیست.

بله. همین‌طور است. عقل مفتاح می‌گوید اصل حرف تو را اجمالاً خلاف عقل نمی‌بینم. یا می‌گوید لا ادری یا می‌گوید من منکر نیستم. خیلی خوب. این مگر برای همراهی با انبیا کافی است؟ شما نباید بگویید سه عقل داریم. باید بگویید عقل در سه مرحله داوری می‌کند. یکی این که اصل آن را ممکن می‌بیند. معنادار می‌بیند. بعد مراحل بعدی است. اگر عقل بتواند این را تأیید کند و همپای این بیاید یک وقت می‌گویی ضعف عقل است و یک وقت می‌گویی ضعف کشف است. یک وقت می‌گویی آن کشف نامعقول است و یک وقت می‌گویی این عقل نامکشوف است و این عقل خطاپذیر است. این بستگی دارد به این که شما کدام طرف قضیه هستی. البته با آن معیارها می‌گویم. من نسبی‌گرا نیستم. من که نسبی‌گرا نیستم و طرح مسئله می‌کنم. می‌خواهم شما را نسبی‌گرا کنم. فرمودند کارکرد عقل گاهی سلبی و گاهی ایجابی است. همین‌طور است و من قبول دارم ولی این‌ها دو، سه عقل نیست. یکی از دوستان یک نکته‌ای فرمودند که من این را متوجه نشدم. فرمودند ما غیر از عقل و نقل یک معیار سومی هم داریم و آن کشف است. دعوا بر سر همین بود. کشف چه کسی معیار برای داوری در مورد کشف چه کسی است؟ اگر کشف خودت در مورد کشف خودت است یعنی کشف بعدی ناسخ کشف قبلی است یا اصلاً تعارضی نیست که شما صورت مسئله را جابجا کرده‌ای و جواب نداده‌ای. مسئله را از این‌جا برداشتی و به جای دیگری گذاشتی. جواب سوال را ندادی. اگر می‌گویی کشف دیگری معیار برای کشف بنده است که به محل نزاع برگشتیم و مصادره به مطلوب شد. اصل مسئله شد. جناب آقای اسماعیلی فرمودند که صحبت‌های فلانی بیشتر استنتاق بود. همین‌طور بود. بیشتر هدف من یاد گرفتن بود. سوال کردم که ما در این مسائل باید یک گام به جلو برویم. فلسفه‌ی ما نمی‌توانیم بعضی از قوای شناختی خودمان را انکار کنیم. یعنی نمی‌توانیم عقل یا حس را انکار کنیم. از شکاکیت کلی عبور می‌کنیم و اصل حجیت بپذیریم و سر حدود حجیت بحث کنیم. بله. تا این‌جا همان صورت مسئله بود. فلسفه‌ی یکی هم شهود است. ما نمی‌توانیم نه فقط طرف عرفا باشیم و نه فقط طرف عقلا باشیم. من این را متوجه نمی‌شوم که یعنی چه؟ در مورد معیارها فرمودند بالاخره ما شاخص‌ها و بزرگانی در حوزه‌ی کشف داریم. این همان نقطه‌ای بود که ما به آن حمله کردیم. شما همان را دلیل بر حجیت آن می‌گیرید؟ فرمایید شهود اگر ورای عقل هم باشد باید تحت قاعده در بیاید و عقل محض نیست. بله. تحت چه قاعده‌ای در بیاید؟ اگر مقام، مقام اثبات است باید تحت قواعد زبانی در بیاید. چرا در حوزه‌ی تفسیر می‌گویند شما باید 9 یا 10 علم بلد باشید؟ برای این که کل تفسیر باید یک نقطه‌ی محوری داشته باشد و آن معنای لفظ است. موضوع له آن مهم است. مراد استعمالی متکلم مهم است. مراد جدی مهم است. تو که نمی‌توانی لفظ را دور بزنی و بعد یک چیزی به آن نسبت بدهی. نمی‌توانی یک چیزی و خلاف یک چیزی را به یک عبارت نسبت بدهی. باید بگویی مرجح تو چه بوده است. پس باز به قواعد اکتشاف نقل بر می‌گردیم. فرمودند عقل و نقل به نسبه معتبر هستند، تجربه‌ی عرفا هم بله و همه‌ی این‌ها باید با هم باشند. نه. ببینید بحث این‌ها چیست. بعضی‌ها خیال می‌کنند که وقتی از کشف یا عقل یا نقل می‌گویند باید یک عده بگویند هر سه با هم چه اشکالی دارد؟ چرا می‌خواهی دعوا به راه بیندازی؟ وقتی این سه با هم قابل جمع هستند که نزاعی نیست. اختلاف کجاست؟ اختلاف وقتی است که این‌ها در نگاه اول با هم قابل جمع نیستند. گاهی در نگاه دوم و سوم هم قابل جمع نیستند. یعنی یک وقتی یک چیزی است. ده فیلسوف بزرگ یعنی همین بزرگانی که می‌گویید گفته‌اند این قاعده‌ی قطعی عقلی است. چنان چه این صدور واحد از واحد که این‌ها می‌گویند جزو فواید قطعی عقلی است بعضی از آقایان می‌گویند اصلاً این قاعده عقلی نیست. ما اصلاً این را قبول نداریم. حتی می‌گویند این شرک‌آمیز است. می‌گویند این که واحد جز از واحد صادر نمی‌شود که شما بر اساس این عقل اول و صادر اول و عقول بحث می‌کنید و جلو می‌آیید یا مستلزم سکولار فلسفی است و یا شرک است. مگر خدا مقلول الید است؟ چرا مثل یهودی‌ها دست خدا را بسته‌اید؟ اصلاً حرف آن‌ها همین است. اشکال آن‌ها به همین نقطه است که دوستان گفته‌اند. ما باید برای این سوال جواب دیگری پیدا کنیم. فرمودند اعتبار صد درصدی نیست و حس من را نمی‌تواند کسی انکار کند. آن هم حس باطنی است و نمی‌توانی انکار کنی. بحث انکار این نیست که شما چه چیزی را حس کرده‌ای. بله. شما الان احساس خواب می‌کنی. من که نمی‌توانم انکار کنم که جنابعالی حس خواب داری. اگر منظور از نفس الامر این است که بنده تأیید کنم که این آقا احساس خواب دارد و می‌خواهد بخوابد که کشف و شهود نیست. این که علم حصولی است. در ضمن در آسیب‌پذیرترین سطوح علم حصولی هم هست که کافی است آن شخص انکار کند. شما دیگر هیچ ابزاری نداری. به هیچ کس نمی‌توانی ثابت کنی. می‌خواهی خلاف این را به خودش ثابت کنی؟ این‌هایی که می‌گویند عقل و نقل و شهود را قبول داریم و چطور قبول داریم می‌گویند آن جایی که امکان جمع نیست چگونه ترجیح می‌دهید؟ اگر یک جایی بین نقل و عقل یا بین نقل و شهود یا بین عقل و شهود تعارض غیر قابل جمع پیدا کردید شما باید دو حرف را بزنید. یا باید بگویی امکان ندارد تعارض قطعی بین دو مورد از این سه پیش بیاید. یا باید این را بگویی، یعنی باید بگویی تمام این مواردی که در آن با هم دعوا می‌کنند بحث‌های لفظی است و سوء تفاهم است. یا باید بگویی مواردی هست که به قول یکی از دوستان اتفاقاً سوء تفاهم و بحث لفظی نیست و اتفاقاً محل نزاع معلوم است و اختلاف مبنایی است. اگر آن‌جا اختلاف مبنایی است شما باید باز به آن دو سوال که عرض کردیم جواب بدهید. در این مورد چگونه از مرجح نقل و مرجح عقل عبور می‌کنی که می‌توانی بگویی ما خودمان کشف کردیم و خودمان هم می‌دانیم که این کشف درست است و اگر قبول هم نداری مشکل توست. و آخرین نکته این که فرمودند صورت‌بندی بحث و مفهوم عرفان را نفهمیدیم چه بود. من فکر کردم همه‌ی دوستان می‌دانند که اجمالاً معنی عرفان چیست. معنی اصطلاحات و اختلافات چیست. ما فرض را بر این گذاشتیم که راجع به مفهوم عرفان و مفهوم اهل بیت(ع) قرار نیست این‌جا صحبت بکنیم. یک مرحله جلوتر آمدیم. اما این که نوع صورت‌بندی مسئله چطور است؟ این که نسبت داده‌اند که این صورت‌بندی‌ها در عرصه‌ی سیاست است اتهام است. این‌ها تهمت است. این‌ها حرف درستی نیست و خلاف اخلاق و خلاف روش بحث است. این که فرمودند این اصطلاحات، اصطلاحات سیاسی است. جواب شما را هم عرض بکنم. چون شما به نظر من دو حرف درست زدید و دو اشتباه مهلک هم داشتید. اول حرف درست شما را بگویم. فرمودید که «فوکو» گفته مشکل «افلاطون» این است که به دنبال مبانی در حوزه‌ی مقولات است و باید ببینی بیرون چه اتفاقی می‌افتد. اصلاً ما یک دعوای بزرگ بین کسانی که به حکمت و عرفان و کلام قائل هستند و آن‌هایی که اصلاً این چیزها را جدلی الطرفین می‌دانند داریم. یعنی نه از لحاظ عقلی قابل کشف است و نه اگر کشف بشود چیز مهمی است. یک دعوا بر سر همین است. شما فرمودید که معیار خدمت به انسان و انسانیت است. شما فرمودید باید ببینیم خداوند از ما چه خواسته است. چطور باید بفهمیم؟ یا عقل است یا نقل است یا شهود است.

تعابیر و تفاسیر زیادی است.

راه آن را بگویید. من صحبت‌های شما را دقیق شنیدم. اجازه بدهید من عرضم را تمام کنم. اگر بد فهمیده بودم اصلاح کنید. شما فرمودید که اکثر جنایات به دست عرفا اتفاق افتاده است. این تهمت و اتهام است. این استنتاج جنابعالی یک استنتاج کاملاً غیر منطقی است. شما فرمودی تیمور هم عارف بوده است. اولاً فرض کنیم بوده که اصلاً معلوم نیست این را چطور ثابت می‌کنید. ثانیاً فرض کنیم یک نفر بوده و یک کاری کرده است. اصلاً پوزیتیویزم همین فرمایش شماست. فوکو پوزیتیویست نیست. فوکو ضد پوزیتیویزم است. فوکو می‌گوید معرفت قدرت‌مدار است. اصلاً می‌گوید چیز به نام معرفت مستقل از قدرت نداریم. یعنی تداوم نیچه فوکو می‌شود. ولی این فرمایش شما اگر من درست فهمیده باشم که فرمودید به دنبال این مفاهیم معنوی و اخلاق و عرفان نباشید و این‌ها معیاری نمی‌دهد و هر کسی به اسم عرفان هر غلطی می‌تواند بکند درست نیست. اتفاقاً وقتی ما از عقل و نقل صحبت می‌کنیم، وقتی از معیار صحبت می‌کنیم، یعنی دیگر هر کسی حق ندارد هر غلطی به نام عرفان و معنویت بکند یا بگوید. به این معنی است. راست می‌گویند. یادتان هست که چند سال پیش در ژاپن گاز سمی زدند و ده‌ها و صدها نفر را کشتند. گفتند برای چه این کار را کردید؟ گفت برای این که زودتر بروند و به کمال برسند. فرمودید معیار عمل عارف است و صفات الهی نیست. این اشتباه است. وقتی در عرفان و اخلاق می‌گویند اتصاف به صفات الهی شما می‌گویی آن را کنار بگذار و از کمال لایق انسان بگو؟ کمال لایق انسان همان است و از همان طریق به دست می‌آید. یعنی شما نمی‌توانید به چیزی به نام کمال لایق انسان برسید الا اینکه از طریق اتصاف به صفات الهی باشد. آن ولایتی که در عرفان می‌گویند همین است. شما می‌گویی ما می‌خواهیم به اسم عرفان خلاف ولایت عمل کنیم. می‌گویید جنایت می‌کنم. شما می‌گویی می‌خواهم به اسم عرفان به عدالت عمل کنم. اگر منظور شما این است که ما غیر از عقل و نقل معیاری برای داوری در مورد کشف و شهود داریم، به نام عدالت، به نام انسانیت، سوال این است که ما می‌خواهیم بفهمیم مبانی و مصادیق انسانیت و عدالت چیست؟ این را یا باید از طریق عقل بفهمی، یا از طریق نقل و یا از طریق کشف بفهمی. شما به سراغ یک مرحله بعد رفتی. بعد نمی‌گویی چطور باید این را به دست بیاوری. اصلاً روش احراز همین است که عرض کردیم. دعوا بر سر همین است. من معذرت می‌خواهم. وقت زیاد گذشته و حرف‌های بنده هم تکراری بود. همان‌طور که دوستان فرمودند بیشتر سوال بود تا جواب و واقعیت هم قصد من استفاده بوده و هست و استفاده هم کردم و انشاالله بیشتر از این هم استفاده بکنیم.

و السلام علیکم و رحمت الله.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha